::::antidevill::::
خشونت آفت ديگري است كه از نخستين سالهاي پيدايش سينما با اين «هنر ـ صنعت» قرين بوده و امروز صهيونيستها اين همزاد ديرين سينما را نيز به نفع مقاصد خويش به كار گرفتهاند. تهيهكنندگان صهيونيست هاليوود در پي سالها تجربه به فراست دريافتهاند كه «خشونت» و «وحشيگري» عليرغم زشتي باطن و نتايج تلخ آن، بر روي پرده سينما ظاهري جذاب و شيرين دارد و همين ظاهر جذاب و فريبنده فيلمهاي چند دهه اخير را از خشونت و كشتار لبريز كرده است. بينندگان اين گروه از فيلمها در حين تماشاي صحنههاي خشونتبار، از لذتي حيواني لبريز ميشوند و در دل شخصيتهايي جنايتكار فيلم را تحسين ميكنند. اين فيلمها معمولاً ظاهري مقبول و منطقي دارند. بر اساس يك كليشه رايج، موجود شريري قانون را نقض ميكند و مرتكب جنايتي فجيع ميشود. متقابلاً قهرمان فيلم كه طرفداران حق و عدالت است واكنش نشان ميدهد و با خشونتي مشابه، موجود شرير و همدستان او را از بين ميبرد ولي در هر دو حالت اين خشونت است كه تقديس ميشود و تحسين مخاطب را بر ميانگيزد.
در تحليل فيلمهاي خشن غربي اين نکته را نيز بايد مد نظر داشت که غربيان براي تربيت سربازاني قصي القلب و حرف شنو چاره کار را در آن ديده اند که چنين فيلمهايي را هر چه بيشتر بسازند ؛ مثلا در بسياري از فيلمهايي که در مورد جنگ ويتنام ساخته شده است ، با ظرافت سعي مي کنند «حس هم ذات پنداري» مخاطب را به نفع سربازان بي رحم آمريکايي که غاصبانه ميليونها ويتنامي را کشتند ايجاد شود و کم کم مخاطب نه تنها هيچ عذاب وجداني نداشته باشد که از کشته شدن ويتنامي ها (دشمنان آمريکا) لذت هم ببرد.
البته در بسياري از فيلمهاي جديد غربي مرز ميان شرارت و خوبي برداشته شده است و گاهي شريرها کار خوب مي کنند و يا خوبها عمل شريرانه مرتکب مي شوند. بدين وسيله مرز خوبي و بدي در ذهن مخاطب خصوصا جوانان و نوجوانان به هم مي ريزد و زمينه براي پوک شدن کامل درون فکر و دل مخاطب فراهم مي شود تا راحت تر ارزشهاي آمريکايي که چيزي جزء تجلي هواي نفس آدمي نيست را راحت تر بپذيرد و تبديل به انساني منفعل و مصرف کننده اي مطيع براي زر سالاران مادي گرا شود.
بسياري از فيلمهاي ظاهراً خشن واجد صبغههاي سياسي نيز هستند و در لايههاي زيرين خود، هدف و سياست خاصي را دنبال ميكنند. به عنوان مثال در فيلم «هواپيماي رييسجمهور» يك بازيگر مشهور و البته يهوديالاصل هاليوود، در نقش رئيسجمهور آمريكا ظاهر ميشود. گروهي تروريست مسلح هواپيماي رئيس جمهور را ميربايند و خانواده و همراهان رئيس جمهور را به اسارت ميگيرند. رئيس جمهور آمريكا با آنكه ميتواند به تنهايي بگريزد، داوطلبانه در هواپيما باقي ميماند و طي نبردي نابرابر و خونين، دشمن را شكست ميدهد و خانواده و همراهانش را از چنگ تروريستها آزاد ميكند. در پايان ماجرا هم بيننده از همه جا بيخبر، رئيس جمهور آمريكا را تحسين ميكند و او را به عنوان رهبر دنياي جديد ميستايد!
در فيلم ديگري گروهي تروريست مسلمان، يك هواپيماي خطوط هوايي آمريكا را همراه با مسافرين آن ميربايند و با بمب اتمي كه پيشاپيش در هواپيما جاسازي كردهاند عازم پايتخت آمريكا ميشود، تا طي اقدامي انتحاري دولت آمريكا را نابود كنند. رفتار تروريستهاي مسلمان با مسافرين بيپناه هواپيما، بسيار خشن و بيرحمانه است. آنها حتي به خود نيز رحم نميكنند و هر مخالفتي را با گلوله پاسخ ميگويند. سياستمداران انسان دوست آمريكايي كه نميتوانند هواپيما را با مسافرين آن نابود كنند، يك گروه ويژه كماندويي را (كه دو بازيگر معروف يهودي در آن ايفاي نقش ميكنند) به داخل هواپيما ميفرستند و اين گروه ويژه طي عملياتي متهورانه تمامي تروريستهاي مسلمان را ميكشند. بمب اتمي را خنثي ميكنند و هواپيما را سالم بر زمين مينشانند. باز هم آن چه باقي ميماند خاطره شجاعت و نوع دوستي آمريكاييهاي ضدتروريست است.
امروزه رد پاي سكس، پولپرستي و خشونت را در فيلمهاي خانوادگي و آثار ويژه كودكان نيز ميتوان ديد. ظاهراً استوديوهاي هاليوود ديگر هيچ حريمي را محترم نميدارند و در صدد جهاني ساختن ضد ارزشهاي اخلاقي خويشاند. كلام آخر آن كه صهيونيسم بينالملل در عرصه سينما با سوء استفاده از سه قوه شهويه، وهميه و غضبيه انسان در صدد ترويج مفاسد اخلاقي، غفلت و پولپرستي و خشونت برآمده و در تمامي اين موارد، منافع سياسي خود را دنبال كرده است. ديگر در آستانه قرن بيست و يكم، اين بازي به مراحل پاياني خود نزديك ميشود. با يك مرور كوتاه بر اعمال صهيونيستها در کشورهاي مختلف و مندرجات کتاب کاهال و پروتكلهاي جهاني صهيونيسم و ساير مکتوبات پيشوايان بي رحم صهيون ، به سهولت ميتوان دريافت كه بسياري از نابسامانيهاي كنوني عالم ، صورت تحقق يافته همان برنامههايي است كه قريب يك قرن پيش تئوريسينهاي صهيونيسم با تکيه بر تجربيات پيشينيان مادي گرايشان طراحي کرده اند (68) ؛ ولي آينده را هوشياري مردم امروز خواهد ساخت. (69) سحر سامري تنها مردم جاهل را ميفريبد و آغاز حكومت عقل پايان پادشاهي تزوير سامري است. (70)
«بگذار ملت آمريكا براي يك بار بفهمند كه اين نه يك انحطاط طبيعي، بلكه توطئه حساب شده و ويرانگري است كه ما را احاطه كرده است…»
اين جملهاي است كه «هنري فورد» آمريكايي قريب هشتاد سال پيش در روزنامه مشهور «ديربورن اينديپندنت ـ Dear Born Indipendent» نوشت و آمريكاييان را از سقوط در منجلاب فساد مادي و انحطاط اخلاقي بر حذر داشت. او در سلسله مقالات معروف خود از جريان سازماندهي شده و نظاممندي سخن گفت كه تدريجاً با ترويج ليبراليسم اخلاقي و تساهل اعتقادي، جامعه آن روز آمريكا را به سمت فساد و تباهي سوق ميداد. در حقيقت هدف او آن بود كه ملت آمريكا را از خطر شكلگيري امپراطوري فرهنگي و اقتصادي يهود در اين كشور آگاه سازد و بر اين باور بود كه يهود بينالملل به حكومت بر آمريكا اكتفا نكرده و در صدد برپايي حكومت جهاني است. «هنري فورد» با تيزبيني خاص خود دريافته بود كه مسأله يهود در آمريكا به قلمرو سياست و اقتصاد محدود نميشود و ساحت فرهنگ و هنر و رسانههاي جمعي را نيز در بر ميگيرد. فورد، سينماي آمريكا را ماهيتاً يهودي ميدانست و آن را مهمترين و مؤثرترين ابزار تبليغي يهوديان بر ميشمرد. او بر اين باور بود كه يهوديان از طريق سينما سعي در تخريب و انهدام ارزشهاي اخلاقي و مباني اعتقادي جامعه آن روز آمريكا دارند.
«هنري فوردِ» در كتاب معروف خود تحت عنوان «زندگي و كارمن» اينگونه مينويسد:
« در اين كشور جريانهاي مشخص و صاحب نفوذي مشاهده ميشوند كه به نحو محسوس در ادبيات، سرگرميها و رفتار اجتماعي، كاستي و فساد به بار ميآورند. تجارت از سلامت ذاتي خويش دور مانده و كوچك شمردن معيارها و اصول اخلاقي به نحو فراگير در همه جا احساس ميشود. اين كه اين اعمال نفوذهاي مخرب همگي به سرچشمه نژادي واحدي باز ميگردد، واقعيتي است كه بايد آن را جدي تلقي نمود. ما مدعي آن نيستيم كه حرف آخر را در خصوص يهوديان مقيم آمريكا بيان داشتهايم، بلكه صرفاً نفوذ كنوني يهود را در اين كشور توصيف ميكنيم. مخالفت ما صرفاً با انديشههاست. انديشههاي دروغيني كه بنيه اخلاقي ملت ما را تضعيف ميكنند اين انديشهها از منابعي سرچشمه ميگيرند كه به سهولت قابل شناسايياند و صرفاً از طريق افشاگري و آگاهساختن افكار عمومي جامعه ميتوان از پيشرفت آنها جلوگيري كرد. تأثيرگذار بر محيط خويش را بازشناسند. بگذاريد ملت آمريكا براي يك بار بفهمند كه اين نه يك انحطاط طبيعي، بلكه توطئه حساب شده و ويرانگري است كه هم اكنون ما را احاطه كرده است.»
هنري فورد در كتاب خود بر سنتها و سجاياي اخلاقي و اعتقادي نژاد آنگلوساكسون تأكيد ميورزد و آن را پايگاه مطمئني براي مقابله با توطئه جهاني يهود ميداند. شكي نيست كه «فورد» با طرح اين مسأله همان خطايي را مرتكب ميشود كه خود او يهود را به آن متهم ساخته است. اما چنين به نظر ميرسد كه تأكيد او بر نژاد انگلوساكسون در واقع دفاع از سنن و فضايل اخلاقي و اعتقادات مثبت و سازندهاي است كه وي در اين نژاد بشري متبلور دانسته و بر اين باور است كه در روند مقابله با ترويج فساد، فحشاء، بيبند و باري و در يك كلام مبارزه با ليبراليسم اخلاقي يهود، ميتوان بر اين ارزشهاي نهادينه شده در نژاد انگلوساكسون تكيه كرد.
امروز قريب هشتاد سال از انتشار مقاله افشاگرانه «هنري فورد» در جرايد آمريكا ميگذرد و معالاسف بسياري از پيشبينيها و هشدارهاي او به جامعه آمريكا محقق شدهاند. (67)
دولت اسراييل در سرزمين اشغال شده فلسطين ايجاد شده و عملاً زمام سياستهاي داخلي و خارجي آمريكا را در دست گرفته است. آنگونه كه ميتوان مدعي شد آمريكا به عنوان بازوي قدرتمند صهيونيسم در سطح جهان عمل ميكند. اخلاقيات ملت آمريكا آنچنان رو به زوال رفته است كه صاحبنظران اجتماعي و انديشمندان ديني به كلي از آينده اين ملت قطع اميد كردهاند. موسيقي جاز و بيريشه كه برخي كارشناسان آن را برگرفته از موسيقي ييديش (YIDISH) يهوديان ميدانند، در تمامي زواياي جامعه آمريكا (و از جمله سينماي هاليوود) رخنه كرده و روان پريشان جوانان غربي را به تسخير خود درآورده است. گروههاي موسيقي جاز و راك كه زماني با چند ستاره يهودي (نظير: «الويس پريسلي» و «رينگو استار») به دنياي غرب معرفي شدند، با گذشت چهار دهه به چنان شهرت و اعتباري دست يافتهاند كه هم اكنون نسل جوان آمريكا «مايكل جكسون» يهودي را از تمام مقدسين كليسا برتر ميدانند. در دهه شصت ميلادي گروه موسيقي بتيلها از سر مزاح اعلام كرده بود كه « از خدا نيز معروفتر است» و امروز گروههاي موسيقي شيطان پرست عملاً بيرق جنگ با خدا را برافراشتهاند.
اشتياق جنونآميز نسل جوان آمريكا به اين نوع خاص از موسيقي را در فيلم «ديترويت شهر موسيقي راك» به وضوح ميتوان ديد. انگار سرشته تمامي امور از دست متصديان فرهنگ عمومي جامعه رها شده و از والدين آمريكايي و اروپايي و حتي شرقي هم كاري ساخته نيست. (البته اگر بخواهند مي توانند با تکيه بر فرهنگ و عرفان غني ديني در مقابل اين سيل بنيان برافکن سدها ي مستحکمي بزنند ؛ چرا که تمدن مادي غرب ، پوشالي و پوک و توخالي است و هيچ حرف جدي براي گفتن ندارد) براي درك عمق اين فاجعه، كافي است فيلمهاي چند دهه قبل هاليوود را در كنار توليدات امروز آن قرار دهيم و با يك مقايسه كوتاه زوال ارزشهاي اخلاقي انسان غربي را به وضوح ببينيم. در سينماي امروز هاليوود، روابط جنسي ميان نوجوانان آمريكايي و به تبع آن تولد فرزندان نامشروع و مشكلات اجتماعي ناشي از اين پديده سوژهاي جذاب و در عين حال كاملاً طبيعي تلقي ميگردد. در اين قبيل فيلمها، حتي والدين نوجوانان فريب خورده نيز از رفتار فرزندانشان چندان متعجب نميشوند و بيشتر نگران هزينه نگهداري از نوههاي نامشروع خويشاند.
امروز صهيونيسم حاكم بر هاليوود هيچ حريمي را محترم نميشمارد و مقدسترين شئون اجتماعي را «حتي در حوزه دين و كليسا» به تمسخر ميگيرد. در فيلمهاي دهه اخير هاليوود ، پدران متجاوز، مادران خيانتكار، دختران فريب خورده، پسران منحرف و حتي كشيشهاي شيطانپرست فراواناند. عشرتكدههاي هاوايي و قمارخانههاي لاس و گاس به لوكيشنهاي دائمي و محبوب فيلمهاي آمريكايي تبديل شدهاند و قصه بسياري از فيلمهاي هاليوود در اين فضاي لبريز از گناه اتفاق ميافتد.
در روزگاري كه پول به نخستين ارزش انسان غربي تبديل شده، سينماي هاليوود نيز تمامي ارزشهاي اخلاقي را در مسلخ پول قرباني ميكند. در قاموس هاليوود، فيلم ارزشمند، بايد پولساز باشد و براي پولساز بودن يك فيلم بايد بر نقاط ضعف خاطبين آن انگشت نهاد و پستترين غرايز و تمنيات نفساني انسان غربي را به خود او نشان داد. سينماي هاليوود تشنه پول است و اين تشنگي را به مخاطبين خود نيز تسري ميدهد. افسوس كه عطش پول درمانناپذير است و آتش آن به هيچ آبي فرو نمينشيند. در آينه جادوي هاليوود جوان آس و پاسي بر سر ميز قمار يك شبه ميليونر ميشود و حسرت و دريغ ميليونها بيننده جوان را بر ميانگيزد. همزمان خانواده او در مسابقه لاتاري شركت ميكنند و بليط طلايي را از پيرمرد بيماري كه از شوق برنده شدن در مسابقه سكته كرده، ميربايند! در تمام اين صحنههاي پر زرق و برق، بينندگان نيز در لذات روياي اين خانواده خوشبخت شريك ميشوند و مثل آنان دل و دين به پول ميبازند. حال آنكه در پشت صحنه فيلم، فيلمسازان صهيونيست به ساده دلي مخاطبين خويش ميخندند.
يکي از بزرگان يهود گفته بود: «ما حكومتمان را با دنيايي از متخصصان علم اقتصاد احاطه خواهيم كرد. به همين دليل علم اقتصاد مهمترين موضوع آموزشي است كه توسط يهوديان تعليم داده ميشود. كهكشاني از بانكداران، صاحبان صنايع، كارخانهداران، كاپيتاليستها و خصوصاً ميليونرها ما را احاطه خواهند كرد، زيرا عملاً همه چيز با توسل به ارقام تعيين خواهد شد.» با مرور همين چند سطر مييابيم كه از چه رو سينما طي اين همه سال در تعيين الگوهاي مصرف و هنجارهاي اقتصادي مخاطبين خويش همواره پيشقدم بوده است.
فيلم مشهور «ماتريكس» با رويكردي نمادين به اساطير كهن قوم يهود، قصه ظهور منجي و سفر به آرمانشهر يهود (ZAYAN يا ZION) را به تصوير ميكشد. ناگفته نماند كه «زايان» يا همان «صهيون» نام كوهي مقدس در بيرون از شهر اورشليم است كه صهيونيستها نام آن كوه را بر آيين خويش نهادهاند. در فيلم «ماتريكس» دنيا اسير تاريكي است و تنها چند انسان آزاديخواه در يك زيردريايي اسرارآميز كه به كشتي نوح عليه السلام نسب ميبرد، با اين دنياي تاريكي در سيتزاند. مقصد زيردريايي همان آرمانشهر «زايان» است كه فقط ناخدا و رهبر گروه «كاپيتان مورفي» نشان دقيق آن را ميداند. مورفي خود نيز از نيروهاي فرمانروايان شهر زايان است. ولي مورفي بدون امداد يك منجي نميتواند بر امپراطوري ماتريكس غلبه كند و اين بار منجي يا پيامبر جديد را از بين متخصصين كامپيوتر برميگزيند!
«نئو» در حقيقت همان « New christ» يا «مسيح جديدي» است كه بر خلاف عيسي مسيح عليهالسلام، (66) نه از ميان پارسايان، كه از بين تكنيسينها انتخاب ميشود! در نتيجه پيامبر آخرالزمان به جاي آنكه: «تئوريسين» باشد، يك «تكنيسين» است. در ادامه فيلم، مورفي طي آموزشهاي سخت، تمام تكنيكهاي نبرد با ماتريكس را به پيامبر جديد خود ميآموزد و از او يك ماشين كشتار جمعي ميسازد و اينها همه نماد مادي گرائي و تسلط فلسفه حس گرايي و کنار زده شدن عقل و دين که در فلسفه و زندگي غربي است. در پايان فيلم، هنگامي كه مورفي توسط اسميت (كه تمثيلي از شيطان مدرن است) اسير شده و براي افشا كردن نشاني شهر «زايان» تحت شكنجه قرار گرفته، منجي قهرمان به همراه دستيار مؤنثش با كولهباري از سلاحهاي آتشين از راه ميرسند و در نبردي سخت و نابرابر، طومار امپراطوري ماتريكس را در هم ميپيچند. در قسمتهاي دوم و سوم فيلم با ترويج شکاکيت و حيراني و به هم ريختن مرزهاي دنياي واقع و مجازي بنيان فکري مخاطبان ظاهر انديش را از هر ايدئولوژي و استحکامي خالي مي کند.
كلام آخر آن كه صهيونيسم بينالملل با ترويج خرافات و افسانه هاي دروغ از طريق سينما، به نوعي جهاني سازي اسطورهاي دست زده و قصد آن دارد تا باورهاي خرافي خود در زمينه: «شيطان»، «پايان دنيا»، «ظهور منجي يهود»، « سفر به سرزمين موعود» ، «تشكيل امپراطوري جهاني» و «اسطوره هاي بنيانگذار سياست اسرائيل» را به ساير اقوام و اديان و ملل نيز تسري ميدهد.
خرافه ديگري كه صهيونيستها آن را در قالب سينمايي مصادره به مطلوب كردهاند، مسأله «ظهور ناجي» و «سفر به سرزمين موعود» است. اما ناجي اين قبيل فيلمها نه آن منجي است كه بشريت در انتظار اوست. صهيونيستها در سيري تاريخي، نخستين ناجي خود را «داود نبي»عليه السلام ميدانند كه به زعم ايشان پهلوان اسطورهاي قوم يهود است و هم اوست كه عشيره بنياسراييل را از ستم جالوت سنگدل ميرهاند. به همين دليل نيز ستاره شش پر منتسب به او را به عنوان علامت مقدس و سمبل خويش برگزيدهاند. دومين ناجي قوم يهود «موساي نبي»عليه السلام است كه احكام ده گانه شريعت يهود را از جانب خدا براي قوم بنياسراييل آورده و آنها را از رنج بردگي فرعون نجات داده است. ارادت صهيونيستها به انبياي بني اسرائيل عليهم السلام نه به خاطر مقام نبوت، كه به دليل احراز مقام منجي و يا پادشاهي بر «قوم بنياسراييل» است. لذا ازايشان نيز با رويكردي نژادپرستانه ياد ميكنند.
از نظر صهيونيستها، يهوديان پيش از آنكه پيروان يك آيين الهي تلقي شوند، يك اَبرنژادند و به همين دليل نيز در مواقع عسرت و سختي، ناجي ديگري از ميان آنها ظهور ميكند و ايشان را به «سرزمين موعود» ميبرد. از آنجا كه فرزند اولين ناجي قوم يهود (سليمان فرزند داود نبي عليهما السلام) تمام دنيا را به تسخير خود درآورد، صهيونيسم بينالملل نيز فرمانروايي بر ملك سليمان را حق طبيعي خود ميداند و به همين دليل هم داعيه سلطنت بر تمامي دنيا را دارد در صورتي که حکومت حضرت يک حاکميت الهي بود و اينان دنبال حکومتي دنيوي و طاغوتي هستند. لذا افسانه «نيل تا فرات» تنها مقدمهاي بر نقشههاي جهاني صهيونيسم و قوم يهود است. موسي عليهالسلام نيز (به عنوان دومين ناجي)، قوم بنياسراييل را از ستم فرعون رهايي بخشيد و از دريا عبور كرد. از آن تاريخ، يهود در انتظار سومين ناجي خويش است که معتقدند بعد از جنگ بزرگ آخرالزمان سومين نجات بخش (مسيح) ظهور خواهد کرد و پادشاهي يهود را بر فلسطين کامل مي کند و بهشت زميني را ايجاد مي کند.
البته از آن تاريخ تا امروز منجيان كوچكتري نيز ظهور كردهاند. مثلاً ويل دورانت در مجموعه «تاريخ تمدن»: «كريستف كلمب» را يك يهودي پرتغاليالاصل (60) ميداند كه] ظاهرا[ به منظور كاستن از مصايب يهوديان در اروپاي قرن پانزدهم، سفري مقدس را در جستجوي ارض موعود آغاز كرد و در نهايت به آمريكا رسيد و به اصطلاح کاشف آمريکا است! به همين دليل صهيونيستها آمريكا را سرزمين موعود خود ميدانند و شهر نيويورك نيز از ديرباز به عنوان پايتخت صهيونيسم بينالملل شناخته شده است. اما آيا به راستي چنين است؟
آمريکائي که قبلا نقشه آن در آسياي صغير يعني در مرکز تمدن اسلامي در دوره جنگهاي صليبي توسط مسلمانان ترسيم شده بود (61) و کلمب بعد ازفتح آندلس با دزديدن نقشه مسلمانان و با همکاري دربار اسپانيا به سمت آمريکا حرکت کرد. (62) به عقيده استاد «جلال الدين همايي» ، «ابوريحان بيروني» چند قرن قبل از کلمب نقشه اي از راه رسيدن به اين قاره تهيه کرده بود. (63) در صورتي که طوري از کشف (!) آمريکا توسط کريستف کلمب تبليغ مي شود که انگار انسانهاي متمدني که آنجا بودند و قبل از ورود غاصبانه جناب کلمب در آنجا زندگي مي کردند و داراي تمدني پيشرفته چون «ماياها» بودند (که ساختمانها و جاده هاي پيشرفته اي حتي در منماطق صعب العبور کوهستاني ، آن هم حدود 500 سال پيش مي ساختند) ، اصلا انسان نبودند و حضرت کلمب بايد رفته و بر وجود آنها مهر تأييد بزنند! البته او و ياران مستکبرش نه تنها مهر تأييد نزدنند که اکثر مردم بومي آمريکا را به سلاخي کشيدند و تعداد زيادي را به بردگي کشيدند و دخترانشان را مورد تجاوز و تعدي قرار دادند و براي مردم آنجا حتي شأن يک حيوان
دست آموز را هم رعايت نکردند.
کلمب خود انساني حيوان صفت و شهوت ران و طلا پرست بود و پسر حرامزاده اي هم از خانمي به نام «بئاتريس» داشت (64) و در سفر دوم خود طي 13سال از 250،000بومي يک منطقه از آمريکا فقط 60000 نفر را زنده گذاشت و بسياري از باقي مانده ها را نيز به روسبي گري و بردگي مجبور کرد و 50 سال بعد بيش از 500 بومي باقي نماندند (65) اما بسياري از غافلان يا مغرضان ابا هدف ترويج فرهنگ يهودي- غربي از کلمب چهره اي انسان دوست و قهرمان ساخته اند مثل ويل دورانت و کتاب کريستف کلمب از انتشارات فرانکلين.
بر مبناي همين الگوي اساطيري، هاليوود تا كنون سفرهاي اسطورهاي بسياري را به تصوير كشيده و سينماي اروپا نيز به رقيب آمريكايي خود تأسي كرده است. فيلمهايي نظير: مجموعه «ايندياناجونز»، «دنياي آب»، «سفر به غرب وحشي»، «دون فيتز كارالدو» و «خوشههاي خشم» بر مبناي همين الگويروايي ساخته شدهاند. همچنين فيلمهايي که سرخپوستان و مالکان اصلي آمريکا را انسانهايي وحشي و بي تمدن و ساده نشان مي دهند در همين راستا ارزيابي مي شوند.
از ديگر خرافههاي صهيونيستي كه به سينما راه يافته: «افسانه آخرالزمان» و پيشگوييهاي مربوط به آن است كه در فيلمهايي نظير: «نوستراداموس»، «آرماگدون» و «روز استقلال»، رد پايي از آن ميتوان يافت. بر اساس اين افسانه فاجعهاي عظيم حيات بشري را تهديد خواهد كرد و آخرين نبرد خير و شر در جغرافياي خاصي از زمين ( تپه آرماگدون يا حارمجيدون در نزديکي بيت المقدس )به وقوع خواهد پيوست . وسعت فاجعه آن همه است كه انسانهاي زيادي کشته مي شوند و بقيه از مقابله با آن در ميمانند و نااميدانه به هوشمندترين و شجاعترين نژاد بشري (يعني آمريكاييها) پناه ميبرند!
آمريكاييهاي خوش قلب هم معمولاً با راهنمايي يك دانشمند يهودي به كام خطر ميروند و با عمليات متهورانه خود زمين را از خطر نابودي ميرهانند. گاهي هم در راه انجام اين مأموريت مقدس يك يا چند شهيد تقديم جامعه بشري ميكنند! حاصل آنكه در پايان اكثر اين فيلمها بيننده از همه جا بيخبر، هم صدا با تمامي اقوام و پيروان اديان، خداوند را به واسطه نعمت حضور آمريكاييهاي شجاع و يهوديان دانا بر روي كره خاكي سپاس ميگويد! چرا كه آنان فرشتگان نجاتاند و اگر نباشند، نسل آدمي از صحنه گيتي بر خواهد افتاد!اين باور اسطوره اي الآن به شدت توسط صهيونيست هاي مسيحي حاکم بر ايالات متحده و يهوديان تبليغ مي شود و به وسيله رسانه ها با سوء استفاده از اديان مسيحيت و يهوديت و فرازهايي از کتاب مقدس (59) مجوز کشتار حدود سه ميليارد نفر از ساکنان زمين خصوصا مسلمانان ساکن در خاورميانه را از افکار عمومي غفلت زده جهانيان مي گيرند تا هر گاه واقعا از اسلام احساس خطر جدي کردند ، به هر عملي خواستند دست بزنند.
مهمترين تأثير اين گروه از فيلمهاي خرافي آن است كه حس اعتماد به نفس را در مخاطبين جهان سومي نابود ميسازد و همزمان اعتماد و انقياد نسبت به صاحبان اصلي دنيا را (كه به زعم اين فيلمها آمريكاييان و يهوديان هستند) ترويج مينمايد. در صورت مشاهده مكرر اين قيل فيلمهاي خرافي، مردم جهان سوم ظاهراً به آمريكا و باطناً به صهيونيسم بينالملل حق ميدهند كه چند صباحي در اين عالم فاني حكومت و سروري كنند! زيرا فاجعه عظمي بروز كند، همينها هستند كه بايد به داد مردم دنيا برسند و نسل انسان را از خطر نابودي برهانند!
بد نيست بدانيم همين پيام سياسي در پارهاي از فيلمهاي طنز سينماي هاليوود نيز لحاظ شده است. مثلاً در فيلم «مريخ حمله ميكند» مريخيها كه موجودات مسخره و در عين حال سنگدلي هستند، كره زمين را به اشغال خود در ميآورند و از آنجا كه هيچ سلاح بشري بر آنها كارگر نميافتد، به سهولت تمامي تمدنها را بر مياندازند و حتي ريسجمهور آمريكا را طي اقدامي ناجوانمردانه ميكشند! در همين اوضاع آشفته، يك بازيگر يهودي هاليوود (سيلو يا سيدني) در نقش پيرزني فرتوت و از كار افتاده كه در آسايشگاه سالمندان بستري است، به همراه نوه خود راه حل جالبي پيدا ميكنند. آنها به فراست در مييابند كه مريخيها طاقت شنيدن نوع خاصي از موسيقي را ندارند و به محض شنيدن آن مغزهايشان منفجر ميشود! لذا موسيقي را در اختيار ارتش آمريكا ميگذارند و سربازان آمريكايي هم با همين سلاح، دشمن را نابود ميكنند و تمدن بشري را از خطر نابودي ميرهانند. يادمان باشد كه همين مضمون ظاهراً پيش از اين نيز در سينماي هاليوود تكرار شده و در يكي از موارد، صداي «الويس پريسلي» يهودي، مهاجمين فضايي را نابود كرده است! حاصل آنكه: هميشه يهوديان ناجي بشريتاند و ساير اقوام و ملل طفيل هستي آنان محسوب ميشوند
راستي اگر شيطان آن همه قدرتمند است كه ميتواند در مقابل اراده الهي سركشي كند نسل انسان را براندازد، پس براي انجام شرارتهاي خود چرا اينگونه که اين فيلم ها به نمايش مي گذارند، محتاج كالبد آدمي است؟ البته سينما براي اين سؤال پاسخي ندارد. همه مي دانيم که بزرگ شياطين يعني «ابليس » آنقدر ضعيف است که نتوانست حرف خالقش را اجرا کند و در مقابل اشرف مخلوقات سجده کند . کبراو تبلور خلأ شخصيتي و روح ناتوانش بود . خود پرست بود و بي عرضه که با يک نافرماني زحمات چندين هزار ساله خود را به باد داد. در حقارت شيطان همين رابس که براي انحراف انسانها ، از راه پست ترين خواسته هاي نفس آدمي وارد مي شود و هرجا نور و آگاهي و علم و بصيرت و دقت باشد جايي براي او نيست .شيطان پرستي فرقه اي ساختگي است وهيچ وجود حقيقي و عيني فراي فيلم هاي صهيونيستي ندارد و از کمترين پشتيباني منطقي برخوردار نيست و در تعارض کامل با فطرت عاشقانه و زيبايي طلب و عقل و استدلال و برهان است . اين فرقه فقط در موهومات قدرت طلبان جهان آن هم صرفا براي «استحمار» و« استثمار » سبک مغزان و شهوت پرستان عالم وجود دارد. به همين دليل در کشورهاي اسلامي و کلاً شرقي و هرجا بويي از نور و طراوت باشد خبرچنداني ازاين نحوستها نيست . (58)
براي نيل به اين مقصود (تسلط بر ذهن و دل جوانان دنيا و سپس استعمار آنها) ، نخستين گام بزرگنمايي قدرت شيطان است. ترس از قدرت شيطان مقدمه شيطانپرستي است و هر كه از شيطان در هراس باشد در حقيقت بندگي او را گردن نهاده است. قرآن مجيد در اين باب ميفرمايد: «همانا شيطان ياران خويش را ميترساند، پس اي مؤمنان، اگر به خدا ايمان داريد از شيطان نهراسيد و تقواي مرا پيشه سازيد» راز غلبه بر شيطان نترسيدن از اوست و صهيونيسم با ترساندن مخاطبين سينماي خود از شيطان در حقيقت پرستش خود را رواج ميدهد! همانگونه كه سامري در ميقات چهل روزه موسي، ساحري پيشه كرد و گوساله پرستي را رواج داد… خدا كند موساي عقل زودتر از اين ميقات چهل روزه باز گردد و كيد سامري بر ملا سازد.
بر اساس اين نگرش، شيطان مفهومي اهريمني است كه با قدرتي مخوف و ويرانگر در برابر اراده پروردگار قد علم ميكند و با كمك پيروانش ، نسل آدمي را در معرض نابودي قرار ميدهد. در آن گروه از آثار سينمايي كه شيطان را از اين منظر به تصوير كشيدهاند، انسان بره بيپناهي است كه به چنگال شيطان اسير شده و هيچ امدادي از جانب پروردگار به او نميرسد. لاجرم آدمي در نبرد نابرابر با شيطان يكه و تنهاست و اميدي هم به امداد الهي ندارد و اگر دارد سرانجام به نوميدي بدل خواهد شد. در اين مهلكه، اراده خود او يا انسانهاي ديگر تنها سرمايهاي است كه ميتوان به آن اميدوار بود.(56) .
در سينماي كلاسيك، شيطان بر اساس تقديري ازلي در زماني معين از زندان دوزخي خود رها ميشود و براي انتقام گرفتن از نسل بشر معمولاً در كالبد يك انسان حلول ميكند. و آن انسان را به انجام اعمال شيطاني وا ميدارد. به تدريج پيروان شيطان، گرد ميزبان شيطان صفت جمع ميشود و حلقه شيطان پرستان شكل ميگيرد. بر اساس اين باور خرافي، شيطان براي انجام شرارت محتاج كالبد آدمي است و هرگاه انسان ميزبان كشته شود يا اينكه به صورت داوطلبانه خودكشي كند، شيطان كالبد انساني خود را از دست خواهد داد و ناگزير دستش را آزار آدميان كوتاه خواهد شد.
در اين صورت شيطان دوباره به زندان باستاني خود باز ميگرد و در انتظار فرصتي ديگر براي نابودي نسل بشر باقي ميماند. در اين فيلم ها شيطان گاهي كودكان معصوم و خردسال را به عنوان ميزبان خود بر ميگزيند و زماني جسم سياستمداران يا كشيشان را تسخير ميكندتا سازندگان موذي اين فيلم ها از طرفي سياست را عين نهوست و پليدي نشان دهند و بتوانند سياست را از ديانت جدا کنند و حکومت ها را به سمت لائيسم و بي ديني سوق دهند و از طرفي کشيشان را هم، هرچه بيشتر خراب کنند و نسل جوان معصوم و حتي خرد سال را با الگوهاي کم سن و سالي که تبديل به مرکب شيطان شده اند به سمت بي بند وباري و هرزگي و پوچ گرايي سوق دهند و هرچه بيشتر به اهداف استعماري و امپرياليستي خود دست يابند . در بسياري از اين قبيل فيلم ها محل آزاد شدن و فرو رفتن شيطان در زندان دوزخي خود، کليساي مسيحيت است .
اين باور خرافي و كودكانه تا كنون دستمايه آثار سينمايي متعددي قرار گرفته كه فيلمهايي نظير: «جنگير»، «طالع نحس»(57)، «پايان روزگار»، «وكيل مدافع شيطان» ، « موميايي » و « ارباب حلقه ها » از آن جملهاند. اين فيلم ها غالبا همراه با خشونت ،برهنگي ،ياس ،نوميدي ،جادوگري ، اسطوره سازي ،خون آشامي، وحشت و ترس هستند،مثلا فيلم« شركت هيولاها»ويا داستان «شيطان كوچولو»تصوير خوب وجذابي از ديوها و شياطين ارائه مي دهند.
فيلم هايي چون «هري پاتر» و « ديويد کاپرفيلد» مخاطبان نوجوان وبزرگسال خود را به سمت سحر و شعبده وافسانه پيش مي برندو اثاري چون و«دراكولا»با حاكم كردن وحشت ونااميدي بر مخاطبان انها را قسي و سنگدل مي كنندو در مجموع روح انسان ها را به سياهي وتباهي مي كشانند.
اين قبيل آثار سمبل ها و نمادهاي شيطاني وفرقه جديدالتاسيس شيطان پرستي(!؟) را ترويج و تبليغ مي كنند ؛مظاهري چون: «خفاش، مار، عقرب، عنکبوت ، شغال، كلاغ، بزوحشي،جمجه و استخوان ، شمشير خون آلود، صليب وهلال وارونه،ستاره پنج پر و شش پر ،نيزه سه سر،صورتك هاي شيطاني، غول و جن و روح هاي وحشتناك و بعضا مهربان،جارو و عصا و ساير ابزار سحر و جادو،مدل هاي مو و لباس خاص،رنگ هايي چون سياه،قرمز وآبي روشن،ادبيات و شعر هاي نفرت برانگيز وزننده،اعدادي چون 6و 666 ،اشكالي مثل مثلث و دايره هاي ناقص وانواع موسيقي هاي شيطاني.(البته بايد توجه داشت که اين سمبلها همه جا نماد شيطان نيستند و در ترکيب با مضموم و ادبيات و موسيقي نفرت انگيز شيطاني اين معنا را مي رسانند. و نبايد بابي خيالي از کنار اين نمادها گذشت ؛ چراکه ده ها سال است که در لواي همين علائم و نشانه ها غرب فرهنگ خودرا به ساير نقاط جهان صادرکرده است و در فقه اسلامي داريم که تشبه به کفار حرام است .)
متاسفانه بسياري از توليد كنندگان محصولات فرهنگي هم به توسعه اين نمادها كمك شاياني را مي كنندو داخل نشريات وروي لباس ها وانواع لوازم التحريروماسكها وعروسكها وتابلوهاي تبليغاتي و... (حتي در کشور خودمان ) اين سمبل ها وتفكرات خطرناك وضد خدا را رواج مي دهند؛ بر ماست كه بصير باشيم واز غرق شدن خود و جامعه در اين منجلاب تباهي جلوگيري كنيم و بر مسئولان فرهنگي و سياسي و امنيتي است که اين سر نخهاي نمايان را پيگيري کنند وپايگاههاي صهيونيسم بين الملل در کشوررا منهدم کنند ، همانطور که در مصربا بازجوئي از بعضي جوانان شيطان پرست ارتباط مستقيم آنها با سفارت رژيم صهيونيستي مشخص شد .
«خداوند به ما امت برگزيدهاش آوارگي را به مثابه يك نعمت الهي عطا كرده است و اين مسأله كه همه آن را ضعف ما پنداشتهاند در واقع قوت ماست. همين آوارگي اكنون ما را در آستانه سلطه جهاني قرار داده است.»
آنچه بيان شد فرازي از سخنان يکي از بزرگان يهود است كه به وجود نوعي نظام تقديريو از پيش تعيين شده در ساحت عالم اشاره دارد. نگاه تقديري به نظام هستي از مشخصههاي آيين يهود است و صهيونيسم بينالملل همچون طراري كه چهره در وراي نقاب دين پوشانده، همواره اين نگاه تقديري و اسطورهاي آيين يهود را به نفع خويش به كار گرفته است. با مرور اجمالي «اسناد و مکتوبات و اعمال صهيونيستها » به سهولت ميتوان دريافت كه صهيونيسم بينالملل به هدفي كمتر از تصاحب كامل دنيا و تشكيل حكومت واحد جهاني نميانديشد و براي نيل به اين مقصود، ترويج خرافات ديني را به عنوان يكي از راهكارهاي اساسي خود برگزيده است. سوء استفاده از برخي فرازهاي تحريف شده كتاب تورات و ترويج اين خرافات از طريق فيلمهاي سينمايي از همان آغاز دستور كار صهيونيسم بينالملل قرار داشته و همين امر حجم گستردهاي از فيلمهاي ظاهراً ديني (ولي در باطن: خرافي) را در تاريخ سينماي جهان پديد آورده است.
مقصود از خرافات ديني شوائبي است كه آدمي بر مبناي تخيل نفس اماره به ساحت لايزال دين منتسب ميدارد و اين شوائب خيالي را عين حقيقت ميانگارد. حال آنكه دين، جلوهاي از حقيقت رحمان است و خرافات، زاييده مكايد شيطان. انگار تقدير عالم اينگونه است كه همواره در كنار هر اعجاز موسايي، سامري طراري به ساحري برخيزد و دعوي قادري كند. امروز در اردوي صهيونيسم، هيچ ساحري برتر از سينما و هيچ سحري مهيبتر از خرافات ديني نميتوان يافت.
خرافات ديني يهود متكي بر چند ركن است كه هر يك تا كنون بارها دستمايه آثار سينمايي گوناگون قرار گرفته و بعضاً به اديان ديگر (از جمله آيين مسيحيت) نيز تسري يافتهاند.
لابي (گروه فشار) صهيونيسم در هاليوود، در عرصه توليد فيلمهاي كودكان نيز تا كنون بسيار مؤثر و فعال عمل كرده است. امروز در سراسر دنيا «والت يزني» نامي آشناست و بيشتر كودكان شخصيتهاي كارتوني والت ديزني را به خوبي ميشناسند. بد نيست بدانيم اولين شخصيت مشهور آثار والت ديزني: «ميكي ماوس» نمادي از همان يهودي سرگردان و بي کس است كه مدام از سوي رقيبان قويتر تهديد ميشود و او صرفاً با اتكا به زيركي و چالاكي خويش، بر تمامي دشمنان فايق ميآيد. امروز هم تداوم اين شخصيت كارتوني را در انيميشن «تام و جري» ميتوان مشاهده كرد که موشي بد جنس و فريب کار با تکيه بر شيطنتها و ناجوانمردي هايش به طرز اعجاب آوري هميشه بر گربه اي نادان و احمق پيروز مي شود. اين قبيل آثار در دادن حس اعتماد به نفس به مخاطبان يهودي ( که دقيقا مفهوم سمبل « موش » را مي فهمند) و همچنين در دادن الگويي دغل و بدجنس به کودکان و نوجوانان بي گناه جهانيان تأثير بسزايي دارند.
ادامه مطلب
«چارلز اسپنسر چاپلين» يهوديزادة فقيري بود كه دوران كودكي را در عسرت و تنگدستي گذراند و در نخستين سالهاي شكوفايي سينما در آمريكا، با تكيه بر خلاقيت و استعداد خود به اوج شهرت رسيد. او به عنوان يك هنرمند يهودي، در اكثر نقشهاي سينمايي آغازين خود، تصويري بديع و جذاب از يك يهودي سرگردان به نمايش گذاشت و اين همان الگوي مطلوب سياستگزاران هاليوود محسوب ميشد. به تدريج چاپلين به محبوبترين هنرمند تاريخ سينما تبديل شد و تهيه كنندگي آثارش را نيز بر عهده گرفت. اكنون اين فرصت براي او پديد آمده بود تا پس از سالها به دل مشغوليهاي خود بپردازند و فارغ از نظام مافيايي حاكم بر هاليوود، حرف دل خود را به زبان تصوير بيان كند. ولي لابي صهيونيسم در هاليوود اين روال را نميپسنديد و از همين جا بود كه دشمنيها آغاز شد. چارلي چاپلين كه تا كنون در نقش يك فقير خانه به دوش، تمثيلي از مظلوميت جهاني يهوديان بود، اكنون از قالب يهودي سرگردان بيرون آمده و در نقشهايي متفاوت (همچون: انساني ماشيني، ثروتمندي عياش يا ديكتاتوري زورگو) نظام ارزشي غرب را به مسخره ميگرفت و اين روالي نبود كه صهيونيستهاي هاليوود آن را تحمل كنند. لذا ماشين سانسور هاليوود به كار افتاد و چاپلين را نيز همچون بسياري ديگر از هنرمندان مستقل هاليوود (به جرم واهي كمونيست بودن) براي هميشه از عرصة بازيگري كنار گذاشت. ناگزير چاپلين به اروپا رفت و همزمان با ترك هاليوود بازگشت او به آمريكا ممنوع اعلام شد!! و اين گونه بود كه پروندة هنري مشهورترين بازيگر يهودي تاريخ سينما به جرم عدم تمكين از مرام صهيونيسم بينالملل براي هميشه بسته شد و او واپسين سالهاي عمر خود را در عزلت و گمنامي سپري كرد. به طوري که بسياري از ما اگر عکس واپسين سالهاي عمر او را ببينيم او را نخواهيم شناخت در اين حق کشي «چاپلين» تنها نبود و تا به امروز اين روند در هاليوود ادامه دارد مثلا «ايزابل اجاني» ، فرانسوي که جايزه بهترين زن را در کن 1994 گرفته بود ، جايزه را از او گرفته و به ديگري دادند و حتي تهمت ايدز به «ايزابل اجاني» زدند چون حاضر نشده بود عرب بودن پدرش را منکر شود و يا مثلا در مورد «آلن دلون» و «ژان پل بلموند» ، فرانسوي «سوفيا لورن» ، ايتاليايي «اما تامسون» ، انگليسي و «کوين کاستنر» ، آمريکايي «ونسي رادرگريف» ، انگليسي هم چنين حق کشي هايي را روا داشتند. درمقابل، بسياري از گمنامان عرصه بازيگري به دليل برخورداري از حمايت لابي صهيونيسم، ره صد ساله را يك شبه پيمودند و… حكايت همچنان باقي است…
-پولس يا پاولس قديس ( Paulus Aziz) که به گفته کتاب مقدس (3) از علماي يهود بود و از تهديد و کشتار پيروان مسيح عليه السلام هيچ کوتاهي نميکرد و نام حقيقي او شائول بود، بعدها مسيحي شد و تاثير عميقي بر مسيحيت گذاشت و تثليث ( سه خدايي ) را او در دين مسيح تعبيه کرد . به علاوه او روانشناسي « تسليم محض » را هم وارد مسيحيت کرد که ايستادگي و استقامت را حتي در مقابل حکام جورهم غلط ميدانست . روژه گارودي در آخرين کتاب خود ( Avons nous besoin de Dieu?) اين سخنان پولس را عامل نهادينه شدن استعمار ودر خدمت ظا لمين قرار دادن مردم مسيحي عنوان مي کند. پولس اختلافات زيادي با پطرس که جانيشن واقعي حضرت عيسي عليه السلام بود ، داشت که در کتاب مقدس به بعضي از اين اختلافات اشاره شده است. امروزه قسمت اعظم انجيل به نامه هاي پولس اختصاص دارد و ازپطرس کمترسخن به ميان آمده است.
ادامه مطلب
«صهيونيسم» پديده اي سياسي و تفکري افراطي برگرفته از دين يهود است. صهيونيسم نماد نژادپرستي يهود است. اين جنبش ، حرکت جديد خود را با عنوان صهيونيسم ، در اوائل قرن نوزدهم، به دنبال موج يهود ستيزي (كه به صورت ساختگي به وجود آمده بود) آغاز کرد. «صهيون» نام كوهی در جنوی غربی بيت المقدس (اورشليم) است كه ظاهراً آرامگاه داود نبي عليهالسلام در آن قرار دارد. واژة صهيون به تدريج سمبل عظمت يهود و سرزمين مقدس آنان شد. بنابر نظر صهيونيستها، يهوديان خارج از فلسطين، در تبعيد زندگي ميكنند و زندگي كامل فقط در آنجا ممكن است.
بنيانگذار جنبش صهيونيزم يك روزنامه نگار اتريشي به نام تئودور هرتصل (1860 – 1904) است. هرتصل با نوشتن كتاب «دولت يهود» نظريه خود را مبتني بر لزوم ايجاد يك دولت يهودي در فلسطين عرضه كرد. هرتصل، صهيونيسم را از يك واژة مذهبي به يك استراتژي بلندمدت سياسي تبديل نمود ؛ و با طرح اين نظريه ، عقيدة ديرينه و سنتي يهوديان را (مبني بر انتظار ظهور يك پيامبر منجي و ايجاد دولت الهي در ارض موعود) زير پا گذاشت؛ زيرا او خواستار دولتي سكولار در فلسطين بود. او معتقد بود با وجود فشارهاي خارجي، يهوديان مجبورند ايجاد يك دولت ملي در فلسطين را بپذيرند و زندگي آرامي را در آنجا سپري كنند و بر اساس همين نظر، اشغال فلسطين آغاز شد…
اشغال بخشي از سرزمين فلسطين تا زمان اعلانِ تشكيل اسرائيل (1948) و گسترش تدريجي آن تحت پوشش جنگهاي اعراب و اسرائيل (از جمله1948 و1967) نه تنها سبب اشغال كامل فلسطين شد بلكه موجب غصب بلنديهاي جولان از سوريه ، صحراي سينا از مصر، قسمتهايی از اردن و بخشي از جنوب لبنان گرديد. اين تصرفات وجنگ عراق را مي توان در راستاي تحقق شعار از نيل تا فرات ارزيابی كرد که صهيونيستها با استناد به بعضي فرازهاي کتاب مقدس اين منطقه را ملک شخصي يهوديان دانسته اند.(2) اما بايد هوشيار باشيم که اين شعار مقدمه اي براي تصرف تمام جهان است.
البته در ميان يهوديان هستند منصفاني که با صهيونيسم مخالفند مثل بسياري از هموطنان يهودي خودمان که قرباني توطئه هاي صهيونيسم بين الملل هستند يا گروههاي ضد صهيونيسم. ( بايد توجه کنيم بعضي مواضع ضد صهيونيستي هم براي خام کردن مخاطب بي اطلاع است ؛ بايد اعمال افراد ملاک قضاوت باشد.)
شناخت صهيونيسم جهاني و توطئههاي آن، امروز يكي از ضروريا.ت است. چه اين كه صهيونيسم اكنون در بسياري از كشورهاي اروپايي و آمريكايي با صرف هزينههاي هنگفت، داراي قدرت پنهاني است كه ادارة امور آن كشورها را به دست گرفته است. (1)
غولهاي رسانهاي جهان ، سينما ، كارخانجات تسليحاتي ، شرکتهاي تجاري و صنعتي ، بانکها ، دانشگاهها ، مراکز فرهنگي و بسياري دولتهاي جهان از مواردي است كه رد پاي سرمايهداران صهيونيست در آن به وضوح مشاهده ميشود.
در اين جزوه (با اندکي تأخير از انتشار جزوه هاي 1 و 2 ) بر آنيم تا رابطة صهيونيسم و سينما را بررسي نماييم. در جزوه هاي 1 و2 به تفصيل و بااستناد به متون مذهبي و رسمي يهود در مورد انحرافات در دين يهوديت و کتب مقدس آن صحبت کرديم و پروتکلها را هم از نظر گذرانديم. بعضي در حجيت پروتکلها خدشه مي کنند. ما خواهيم گفت که اولا استدلالها و مؤيدات و عملکرد عيني صهيونيسم و يهود را هم نظاره گر هستيم و براي اثبات وجود برنامه هاي مدون اينها براي تسخير جهان مي توان حتي با صرف نظراز پروتکلها به اعترافات رهبران مذهبي يهود و عملکرد سياسي صهيونيستها در فلسطين اشغالي و ساير نقاط دنيا و ساير کتابهاي مستند آنها چون تلمود و تورات و و قباله (کابالا) و نامه هاي رهبران آنها و فيلمها و کتابها و روزنامه ها و مجلاتشان در کشورهاي مختلف استناد کرد. به علاوه در اين زمينه مي توان به محتويات کتاب «کاهال» که در صحت استنادش خدشه اي نيست مراجعه کرد و برنامه هاي وحشتناک آنها را براي تسخير دنيا پيگيري کرد. در هر صورت بايد هوشياري خود را حفظ کنيم.
براي بررسي نفوذ صهيونيسم بر رسانه بسيار مهم سينما که صهيونيستها آن را ساحل نجات خود ميدانند لازم است که ابتدا تعريفي از صهيونيسم و شيوه هاي نفوذ آن در جهان مسيحي غرب داشته باشيم تا در کاين نکته که حدود90% سينماي آمريکا (هاليوود) يهودي– صهيونيستي است برايمان راحت تر شود. قطعا چون در اين رسانه شيوه هاي تبليغي - رواني براي تأثيرگذاري بر مخاطب اتخاذ مي شود بايد آشنايي اجمالي با روشهاي جنگ رواني هم داشته باشيم و تاريخچه هاليوود را هم بدانيم تا بتوانيم بحث سينما و صهيونيسم را موشکافانه تر بررسي کنيم. انشاءا... تا آخر ما را همراهي خواهيد کرد تا بتوانيم خود را از جادوي سينماي معاصر برهانيم و از قيد کيد سامري عصر مدرنيته و ولايت طاغوت در امان بمانيم و بتوانيم سرباز خوبي براي امام عشق آخر الزمان باشيم.
البته توجه داشته باشيد که در اين جزوه خطوط کلي نقد فيلمهاي صهيونيستي داده شده که قابل بسط و تعميم است و مجال ضيق ما اجازه نمي دهد که تمام آثار را به نقد بکشيم بلکه اين انتظار از شما خواننده فهيم و فرهيخته است که خودتان با تعمق و تأمل در آثار سينمايي – تلويزيوني و سمبلهاي صهيونيستي پيام زهرآگين آنها را بشناسيد و ساحت انديشه خويش را از سم آتشين اين تيرهاي شيطاني برهانيد و ديگران را هم در اين راه مقدس همياري کنيد.
Power By:
LoxBlog.Com |